آقا طاهای نازنینآقا طاهای نازنین، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره
مریمنازمریمناز، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

طاها،زیباترین هدیه خداوند

بِییم دشت.....

این جمله شما ،در دو روز قبل از رفتن به سرزمین پدریت، رشته.سرتو به چه خوشگلی کج می کنی و به چه دلبری به مامان می گی ::مامانی بِییم دشت...بِییم؟؟ حال چرا؟؟؟ خوب معلومه با وجود بچه های عموهای عزیز و عمه جون و....منم جای شما بودم همش دلم رشت می خواست.. همش تو خونه راه می ریو می گی :پاسا .ماسا(پارسا و مهسا).البته نا گفته نمونه که اون بنده خدا هام واست سنگ تموم می زارن و با همه سازهای شما می رقصن...ممنون عزیزای زن عمو.. دوستون دارم.. آخرین هفته قبل ماه رمضون همه با هم دسته جمعی رفتیم دَدر.با وجود گرمی هوا اما خیلی به شما و ماخوش گذشت..ابتدا به زیارت اهل قبور رفتیم  ....   وبعد یک مکان تفریحی ب...
30 تير 1393

شبهای قدر

برخیز! بیدار شو! گوش کن! صدای بال فرشتگان را می شنوی؟ نگاه کن! باران نور را می بینی؟ عطر حضور را احساس می کنی؟ بزخیر و بر سجاده دعا بگشا دلت ر ا به او بسپار و وجودت را غرق تمنا کن!   امشب آسمان به زمین نزدیک می شود و کریمانه، دل های کویری را ستاره باران می کند. امشب، شب قدر است ؛ شبی که برتر از هزار ماه است، شبی که برتر از تمام عمر توست، شب تولدی دوباره،   “ شب های قدر “، اوج این پر گشودن در فضای نیایش و عبودیت است و شکوفایی “رحمت الهی” بر بندگان. رمضان، موسم پر برگ و بار بازگشت...
29 تير 1393

تولد 2 سالگی

هفتصد و سی روز با تو نفس کشیدم،هفتصدو سی روز با تو زندگی کردم و در این روزهای حیاتی بود که فهمیدم عشق یعنی چه،معشوق یعنی که؟مادر یعنی چه؟گذشت و صبوری را تو به من فهماندی و در این روزهای شیرین، چشمان زیبایت شدند نور چشمان من و وجود نازنینت ،امید قلب مادر..... حضرت فاطمه که درود خداوند براو باد در حدیث کسا فرزندانش را میوه دلم می خواند..وراستی مگر فرزندان چیزی جز میوه ی دل هستند؟؟ خدا جانم مگذار که این میوه های آسمانی ما را از یاد تو غافل کنند و مگذار که در راهی جز به صلاح خویش قدم بر دارند. میوه دل مادر ،طاهای قلبم تولد 2 سالگیت مبارک.. و اما این شما واینهم طاهای نازنین نگار بابایی و مامانی که وجودش ترانه زندگیم...
27 تير 1393

دریای زیبای ما

خدایا شکرت که اگر چه تو شهرمون امکانات زیادی نیست،اما یه دریا داریم که قد دنیا می ارزه...امسال اولین بار که رفتیم ساحل ،پاهاتو با احتیاط رو ماسه ها می زاشتی،انگاری یه جورایی با ماسه غریبه بودی ،پس مثل همیشه مامان باید آروم آروم با این نعمت زیبای خداوند آشنات می کردم ،که هم خدایی نکرده دلزده نشی و هم ترسی از آب دریا در وجود نازنینت حک نشه،آخه مامان عاشق دریا م و می خوام اون حس خوب نسیم روح بخش ساحل  رو در کنار تو بارها و بارها تجربه کنم...  یه تپه ساختیم با خونه های قدیمی و شمام با صدف اونها رو تزیین کردی و بیشتر لذت بردی که خرابشون کنی... خوش باش خوشی مادر.. این قیافه مال همون حس ناخوشایندی...
22 تير 1393

تولد بابا جون

پشتم به تو گرم است. نمی‏دانم اگر تو نبودی، زبانم چطور می‏چرخید، صدایت نزنم! راستش را بخواهی، گاهی، حتی وقتی با تو کاری ندارم، برای دل خودم صدایت می‏زنم؛ بابا! آن‏قدر با دست‏هایت انس گرفته‏ ام که گاهی دلم لک می‏زند، دستانم را بگیری. هر بار دستانم را می‏گیری، خیالم راحت می‏شود؛ می‏دانم که هوایم را داری و من میان ازدحام غریبی، گم نمی‏شوم و تو هیچ وقت دستم را رها نمی‏کنی... . دوستت دارم بابا جون،تولدت مبارک ممنونم ازت خدا جون و ممنونم ازبابا جون که با همه دغدغه کاریت ،آرزوی زیارت آقامون امام رضا (ع) رو برامون فراهم کردی.ممنونم همسرم ،دلم لک زده بود واسه گنبد طلایی ضامن آ...
11 تير 1393

رمضان ،ماه محبوب من

دقت کردین...اصلا به این موضوع فکر کردین،اگه ماه رمضون رو نداشتیم چه به سر ایمانمون و دلامون می یومد؟قلبامون چقدر سخت می شد؟؟ چه به سر نمازهامون ،اعتقاداتمون و..... حالا  بماند برنامه های بسیار تاثیر گذار تلویزیون که ما رو به سمت انسانیت و مهربانی و گشاده دستی و....سوق می ده.تو ماه رمضون احساس می کنم تازه به انسانیت نزدیک شدم... هر سال تو همین ماه عزیزه که می فهمم شکم گرسنه یعنی چه؟بماند که بعد از افطار جبران همه دقایق خالی بودن شکممون رو می کنیم...و امید به بعد از افطار داریم وبس ..اما گرسنه واقعی چه؟؟؟؟ او که روزهاست که گرسنه است.!!!!... قبل فرا رسیدن این ماه پر خیر و برکت درگیر مسَله کاری بیرون از منزل بودیم و بسیار ...
9 تير 1393

شروع تابستان تو ...

بنام خداوند خالق زیباییها... (این کلاه کودکی بابایی جونه،واسه همین خیلی دوستش داری.و دست به دست از بابایی به پارسا جون.از پارسا به الهه جون .از الهه به شما رسیده.عکس مربوط به اوایل بهاره) همیشه عاشق بهار بودم و هستم و با یاداین فصل زیبا عطر خوش بهارنارنج در وجودم می پیچد و هوای دلپذیر و روحی نو...اما با حضور نازنینت،تابستان رنگ دیگری یافت،خنکای جانم شد و 9 ماه انتظار برای فرا رسیدن تابستان و تیر ماه حظور تو ،معنای انتظار حقیقی را برایم تدایی کرد. ای کاش، ای کاش، انتظار آقامون را همینگونه می کشیدم.اما افسوس و صد افسوس و تاسف از منِ منتظر ظهور.بماند شرمندگیم از خدایم و آقایم،صاحب الزمان..... روزهای خوش و خاطره انگیزی...
1 تير 1393
1